کد مطلب:225258 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:229

حکایت مردی خارجی به حضرت امام رضا و کلمات و معجزه ی آن حضرت
در بحارالانوار و خرایج راوندی مسطور است كه محمد بن زید رازی گفت در خدمت امام رضا علیه السلام در زمانی كه مأمون ولایت عهد خود را به آن حضرت تفویض كرده بود می گذرانیدم پس مردی از خوارج با كاردی زهرآلود كه با خود پنهان داشته بود به حضرتش راه برگرفت و با یاران خود گفت سوگند به خدای نزد این شخص كه خود را پسر پیغمبر می داند می شوم و از ورود بر این طاعیه یعنی مأمون و قبول ولایت عهد وی طلب حجت می نمایم اگر او را در این كار حجتی و برهانی استوار باشد خوب و گر نه او را می كشم و مردمان را از وی آسایش می بخشم پس با این قصد و نیت جانب آن حضرت گرفته اجازت تشرف خواست امام رضا اجازت بداد چون به حضور مباركش در آمد آن حضرت به سخن بدایت كرد و فرمود «اجیبك عن مسئلتك علی شریطة تقی لی بها» از آن مسئله كه داری جوابت را می دهم به آن شرطی كه به آن شرط وفا نمائی عرض كرد آن پیمان چیست فرمود «ان اجبتك بجواب یقنعك و ترضاه تكسر الذی فی كمك و ترمی به» اگر تو را پاسخی دهم كه قانع و خرسندت نماید می شكنی آنچه را كه در آستین داری و دور می افكنی یعنی آن دشنه ی زهر آب داده را خارجی متحیر و پریشان شد و دشنه را از آستین بیرون آورده بشكست و دور افكند آنگاه عرض كرد به من بفرمای از چه روی بر



[ صفحه 332]



این طاغیه یعنی مأمون در آمدی و ولایت عهدش را قبول فرمودی و حال اینكه تو ایشان را در شمار كفار می دانی و تو پسر رسول خدا هستی چه چیزت بر این كار بداشت فرمود «أرایتك هولاء اكفر عندك ام عزیز مصر و اهل مملكته الیس هولاء علی حال یزعمون انهم موحدون و اولئك لم یوحدوا الله و لم یعرفوه یوسف ابن یعقوب نبی بن نبی قال للعزیز و هو كافر اجعلنی علی خزائن الارض انی حفیظ علیم و كان یجالس الفراعنة» آیا تو مأمون و كسان او را كه در عنوان اسلام هستند كافرتر می دانی یا عزیز مصر و اهل مملكت او را آیا مأمون و این مردم بر هیئت و حالتی نیستند كه خود را موحد می دانند اما عزیز و مردم مصر به وحدانیت خدای اقرار نداشتند و خدای را نمی شناختند یوسف بن یعقوب پیغمبر و پیغمبر زاده بود با عزیز گفت خزاین مملكت با من گذار كه نگاهبان و دانا هستم و با فراعنه مجالست می نمود «و انا رجل من ولد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم اجبرنی علی هذا الامر و اكرهنی علیه فما الذی انكرت و نقمت علی» و من مردی از فرزندان رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم هستم و مأمون مرا بر قبول ولایت عهد مجبور و مكره گردانید پس این انكار و نقمت تو بر من از چیست؟ مرد خارجی عرض كرد هیچ عتابی بر تو نیست و من گواهی می دهم كه تو پسر پیغمبر خدا و صادق و راست گوی هستی.

و در این حكایت از آن حضرت چند معجزه ظاهر شده است یكی اینكه قبل از سؤال سائل از باطن او و مقصود او خبر داد دیگر اینكه خبر داد در آستین چه دارد و به چه قصد اندر است دیگر اینكه فرمود باید آن دشنه را بشكنی و دور افكنی زیرا كه به زهر آب داده و استعمالش در هر چیزی ضرر و خطر داشت و اگر این تصور در آن نمی رفت بشكستن و تبذیر مال امر نمی فرمود و شرط و شریطة را به بیرون آوردن و شكستن و دور افكندن مشروط نمی داشت دیگر اینكه از آنچه فرمود این انكار و نقمت تو بر من چیست از قصد و نیت او در آزار خود خبر داد.



[ صفحه 333]